1- سبک تفکر کلی: افراد دارای سبک تفکر کلی ترجیح میدهند مسائل را در حد بسیار وسیع و انتزاعی موردبررسی قرار دهند. آنها به جزئیات توجهی ندارند.
2- سبک تفکر جزئی: افراد دارای سبک تفکر جزئی روی جزئیات مسائل تأکیددارند، آنها مایلاند به جهتهای علمی یک جایگاه هدایت شوند، آنها اهل اقدام هستند (استرنبرگ، 1997).
هر گروهی نهایتاً به افراد جزئی نیاز دارند. افراد کلی و جزئی بهخوبی میتوانند باهم کار کنند، زیرا هرکدام جنبههایی را در نظر میگیرند که دیگری آن را نادیده گرفته می باشد (ژانگ، 2007)
نظریه خودگردانی ذهنی به دو حوزه[2] درونی و بیرونی تقسیم می گردد (استرنبرگ، 1997):
1- سبک تفکر درونی: افراد با سبک تفکر درونی با امور درونی سروکار دارند. آنها افرادی هستند که به درون توجه میکنند. آنها به دروننگری، وظیفه مداری، کنارهگیری از دیگران و گهگاه ناآگاهی اجتماعی گرایش دارند. آنها مایلاند که بهتنهایی کار کنند وبرتری آنان ضرورتاً بهره گیری از هوش در مورد اشیا و عقاید، جدای از دیگران می باشد.
2- سبک تفکر بیرونی: افرادی دارای سبک تفکر بیرونی به محیط بیرون گرایش دارند و مردمدار هستند، غالباً دارای حساسیت اجتماعی هستند و ازآنچه برای دیگران اتفاق میافتد، آگاهی دارند، آنها تا جایی که ممکن می باشد دوست دارند با دیگران کار کنند.
نظریه خودگردانی ذهنی به دو گرایش[3] آزاداندیش و محافظهکار تقسیم می گردد (استرنبرگ، 1997):
1- سبک تفکر آزاداندیش: افراد با سبک تفکر آزاداندیش دوست دارند فراتر از قوانین و برنامههای موجود فکر کنند و به دنبال حداکثر تغییر هستند و جایگاههایی را که پیچیده و مبهم می باشد، دنبال میکنند. این افراد ضرورتاً ازنظر سیاسی آزادیخواه نیستند، فردی که ازنظر سیاسی محافظهکار می باشد ممکن می باشد در اقدام سبک آزاداندیش داشته باشد، این افراد دوست دارند پیشرو باشند و فراتر از مراتب و مقررات موجود در جستجوی حداکثر تغییر و تحول قدم بردارند، آنها در جستجوی جایگاههای پیچیده و ناآشنا هستند و یا حداقل در مواجه با چنین جایگاههایی احساس ناراحتی نمیکنند و ترجیح میدهند در زندگی و کارشان حدودی از مسائل و موارد جدید و ناآشنا وجود داشته باشد.
2- سبک تفکر محافظه: افرادی با سبک تفکر محافظهکارانه تمایل دارند به قوانین و برنامههای موجود وفادار بمانند و به دنبال حداقل تغییر هستند تا آنجایی که ممکن می باشد از برخورد با جایگاه ناشناخته اجتناب ورزند و به جایگاههای آشنا در کار و زندگی خود تمایل دارند. اینگونه افراد از محیط سازمانیافته و قابل پیشبینی راضی هستند و زمانی که چنین ساختاری وجود نداشته باشد برای ایجاد آن کوشش میکنند.
ژانگ و استرنبرگ، دوباره 13 سبک تفکر را به سه سبک کلی تقسیم کردند. سبک تفکر اول، تفکر من می باشد که نشاندهنده سبکهای مولد خلاقیت می باشد و سطوح بالای پیچیدگی شناختی را نشان میدهد، ازجمله سبکهای قانون گذارانه (در حال خلاقیت)، قضایی (ارزشیابی افراد دیگر یا امور)، سلسله مراتبی (اولویت دادن به امور)، کلی (تمرکز کردن بر تصاویر کلی) و آزاداندیش (اندیشیدن به راهحلهای جدید). سبک تفکر دوم، نوع هنجارمدار می باشد که سطوح پایینتری از پیچیدگی شناختی را دربرمی گیرد، ازجمله سبکهای اجرایی (اجرای وظایف مقررشده یا مراحل آن)، جزئی (تمرکز بر جزئیات و سازههای گسسته) و محافظهکارانه (بهره گیری از روشهای سنتی برای انجام وظایف). سبک تفکر سوم، نوع هرجومرج طلب می باشد. ازجمله سبکهای پادشاهی (تمرکز بر روی یک وظیفه در یکزمان)، جرگه سالاری (کاربر روی چندین وظیفه بدون اولویتبندی آنها)، هرجومرج طلبی (کار کردن به روی چندین وظیفه بهصورت همزمان)، درونی (بهتنهایی کار کردن روی وظایف) و بیرونی (کار کردن روی وظایف به همراه دیگران). گاهی اوقات افراد یک نوع ممکن می باشد ویژگیهایی از افراد نوع دیگر را نیز داشته باشند، بدینصورت که مثلاً شخصی که سبک تفکر قانون گذارانه دارد ممکن می باشد فرد با سبک تفکر قضایی نیز باشد. (ژانگ و استرنبرگ، 2005، 2006)
[1]– Level
[2]– Area
[3]– Iinterest or -ism
متن فوق تکه ای از این پایان نامه بود